۲۰۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۱۲

از غمزه ناوک زن شدی، آماج گاهت دل کنم
هر روز جانی بایدم تا بر درت منزل کنم

دل رفت و جان هم می رود، گویی که بی ما خوش بزی
گیرم که هر کس دل دهد، جان از کجا حاصل کنم؟

جو جو ببرم خوش را از تیغ بر خاک درت
تا خوشه مهرم دهد، تخم وفا در گل کنم

حاصل مرا صبح طرب، دل عاشق شبهای غم
بد روز مادرزاد را از حیله چون مقبل کنم

دی گفت صید جان کنم، گفتم «چه داری از عمل؟»
گفتا که «ترک کافرم، هر سو شکار دل کنم »

گفتم که «خلق از دیدنت جان می دهد، باری بکش »
گفتا «نمی باید مرا چندان کسان بسمل کنم »

گویند، خسرو، میل کن بر دیگران زان بی وفا
جان و دلم بردی، که را بر دیگران مایل کنم؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۱۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۱۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.