۴۵۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۳۹

خرم آن روزی که من با دوست کاری داشتم
با وصال او به شادی روزگاری داشتم

داشتم، باری از این اندیشه کاید جان برون
بر زبان راندن نمی آرم که یاری داشتم

تن چو گل صد پاره شد، از بس که غلتیدم به خاک
از فسون آن که خرم نوبهاری داشتم

خوش نیاید کایم از خانه برون کاین خانه را
دوست می دارم که در وی دوستداری داشتم

نیست رنجی گر تن از غم مو شد و رنج است و بس
کان ز تار موی خوبان یادگاری داشتم

چند گویی «صبر کن تا روز شادی در رسد»
طاقتم شد، صبر کردم تا قراری داشتم

عشق گوید، خسروا، وقتی دل خوش داشتی
این زمان چون نیست، چون گویم که «آری داشتم »
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۳۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۴۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.