۳۲۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۴۳

این منم، یارب که با دلدار هم زانو شدم
پهلوی او رفتم اندر خواب و هم پهلو شدم

دور دور از آفتاب روی او می سوختم
گشت جان آسوده چون در سایه گیسو شدم

وصل او از بس که باد شادی اندر من دمید
من نگنجم در جهان گرچ از فراقش مو شدم

شکر ایزد را که گشتم جمع و رفت از من فراق
رفت جان یک سو و دل یک سو و من یک سو شدم

از پی دیدن همه رو چشم گشتم همچو شمع
وز برای شمع چون آتش همه تن رو شدم

چندیم بگذار، چون دیدن رها کردی به باغ
مردنم بگذار، چون با زیستن بدخو شدم

مرد دوری نیستم، گر خود دل شیرم دهند
خسروا، دل ده که من زین پس سگ این کو شدم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۴۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۴۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.