۲۴۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۵۸

هر شب از دست غمت دیده و دل خون شودم
وانگه از هر مژه راوق شده بیرون شودم

گاه گاهی به سر زلف تو در می آیم
با دلی در هم و آن هم ز غمت خون شودم

مردم دیده کند رقص به صحرای دو رخ
چون بم و زیر دل خسته به گردون شودم

روزگاری ست مرا سخت پریشان ز غمت
چه کنم بی تو و این عمر به سر چون شودم؟

خار خارت نشود از دل خسرو بیرون
گر چه از خون جگر رخ همه گلگون شودم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۵۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۵۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.