۲۵۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۷۱

دل صد پاره که صد جا گرهش بر بستم
نقد عشقی است که در هر گرهی در بستم

جز به خون جگر این چشم گهی بسته نشد
حاصل این بود که من از دل خود بربستم

دلم از خوی بد خویش به زنجیر افتاد
تهمت بیهده بر زلف معنبر بستم

دل من بسته زلفی شد و نگشاید باز
که گشاید که هم از خون گرهش در بستم!

زی خرابات، شدم گفت سبوکش، میزن
سر به دیوار که من میکده را در بستم

من که پا تابه همت کنم از اطلس چرخ
افسر جم نگر این ژنده که بر سر بستم

خسروا، عشق در آمد به دلم، مژده ترا
که به دم شهپر جبریل منور بستم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۷۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۷۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.