۲۵۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۷۸

میزنی تو غمزه، من جان می کنم
وز دل مجروح پیکان می کنم

چون نمی یارم که بوسم پای تو
پشت دست خود به دندان می کنم

می رود جان رخصت نظاره ده
ما که خوش این می کنم آن می کنم

عاشق سیمم که چون کاوش زنم
گوی آن چاه زنخدان می کنم

پرسیم «کاندر چه کاری، خسروا!»
اینک از دوری تو جان می کنم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۷۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۷۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.