۲۷۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۸۹

ابر بهار باران، وین چشم خونفشان هم
بلبل به باغ نالان، عاشق به صد فغان هم

صحرا و بوستان خوش، وین جان زار مانده
ناسایدی به صحرا، در باغ و بوستان هم

باز آ که شهر بی تو تاریک و تیره باشد
در شهر بی تو نتوان، والله که در جهان هم

نامم نشانه ای شد در تهمت ملامت
ای کاشکی نبودی نام من و نشان هم

این است مردن من، ای خیره کش، که هستی
ز آب حیات خوشتر، وز عمر جاودان هم

خواهی به دیده بنشین، خواهی به سینه جا کن
سلطان هر دو ملکی، این زان تست و آن هم

گفتی « به حجت خط شد ملک من دل تو»
گر راست پرسی از من، جانان تویی و جان هم

صد منت از تو بر من کز دولت جمالت
بدنام شهر گشتم، رسوای مردمان هم

شد نرخ بنده خسرو از چشم تو نگاهی
گر این قدر نیرزد، بنده به رایگان هم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۸۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۹۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.