۲۷۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۹۰

از دل پیام دارم، بر دوست چون رسانم
آنجا که اوست، باری خود را درون رسانم

آن باد را که آرد از تو پیامم، ای جان
یک جان چه باشد او را، صد جان فزون رسانم

گفتی که «خود مرا کس چون با کسی رساند»
گر در حضور باشی، دانی که چون رسانم

جان می بری ز سینه، وز دل گرانی غم
تو دست خود مرنجان تا من برون رسانم

گیرم جواب ندهی، دشنام گوی باری
تا من بدان تمنا دل را سکون رسانم

آنجا که کشته ای دل، شمشیر تیز بر کش
تا سر نهم هم آنجا، هم خون به خون رسانم

حکم ار کنی به مردن بر دیگران، تو دانی
لیکن اگر به محشر گویی، کنون رسانم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۸۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۹۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.