۲۵۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۹۴

کاری چو برنیاید از آه صبح خیزم
تا چند هر زمانی با بخت بر ستیزم

از عزت در تو خواهم کشم به دیده
خاک درت که از وی خاشاک و خس نبیزم

در آرزوی خوابم کت گه گهی ببینم
میرم چنان که هرگز تا حشر برنخیزم

از تیغ جور، جانا، گر خون من بریزی
مهرت ز دل نریزم، گر بر زمین بریزم

بر تیغ کند باید کشتن چو من کسی را
زحمت بود که داری مهمان به تیغ تیزم

از هول رستخیزم، والله، خبر نباشد
پیش آید ار به ناگه در حشر رستخیزم

سوی تو می گریزم آنگه که زنده مانم
بکشد مرا خیالت، گر سوی خود گریزم

بر ماست نظم خسرو ناوک زنی ندانم
کاهوی هندوم من یا اشتر حجیزم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۹۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۹۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.