۲۴۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۰۵

عمرم گذشت و روی تو دیدن نیافتم
طاقت رسید و با تو رسیدن نیافتم

گفتم «رخت ببینم و میرم به پیش تو»
هم در هوس بمردم و دیدن نیافتم

گفتی به خون من سخنی، هم خوشم، ولیک
چه سود کز لب تو شنیدن یافتم

دی با درخت گل به چمن همنشین شدم
خود باغبان در آمد و چیدن نیافتم

بر دوست خواستم که نویسم حکایتی
از آب دیده دست کشیدن نیافتم

مرغم کز آشیان سلامت جدا شدم
ماندم ز آشیان و پریدن نیافتم

شد جان خسرو آب که از ساغر امید
یک شربت مراد چشیدن نیافتم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۰۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۰۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.