۲۲۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۱۱

امشب من آن نیم که فغان را فرو برم
طوفان کنم ز دیده، جهان را فرو برم

شمعی به سینه و نتوانم برون دهم
جان سوخت، چند سوز نهان را فرو برم

بشناختم که لذت شمشیر و تیر چیست؟
هر دم ز بس که آه و فغان را فرو برم

خونابه می خورم ز دل آن دولت از کجا؟
کز لعل یار شربت جان را فرو برم

حسرت فرو برم، چو به سینه گره شود
آشام خون دل کنم، آن را فرو برم

نی سنگ ماند و نی دل سنگین در این خراب
تا طعنه های پیر و جوان را فرو برم

وه گر نمودی، ای اجل، آخر به پای زود
تا من ز خویش نام و نشان را فرو برم

روزی به روی ترشی از ابروی تو نرفت
تا کی ز دور آب دهان را فرو برم؟

من خسروم، شکر شکن، اما به ذکر دوست
خواهم ز ذوق کام و زبان را فرو برم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۱۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۱۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.