هوش مصنوعی: این شعر از خسرو دهلوی بیانگر درد عشق و جدایی است. شاعر از روزی که با معشوق آشنا شده و از آرامش و صبر جدا شده می‌گوید. او در اوج ناباوری و حیرت از خود می‌پرسد که چگونه به این وضعیت دچار شده است. غم و اندوه ناشی از هجران و عشق نافرجام، او را به ستوه آورده و حتی زندگی برایش بی‌معنا شده است. در نهایت، شاعر خود را غلام و بنده‌ای بی‌بها در برابر معشوق می‌داند.
رده سنی: 16+ محتوا شامل مضامین عاطفی عمیق، درد عشق و اندوه است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر سنگین باشد. درک کامل این مفاهیم نیاز به بلوغ عاطفی و تجربه زندگی دارد.

شمارهٔ ۱۴۱۷

با تو چه روز بود که من آشنا شدم؟
کز روزگار صبر و سلامت جدا شدم

هر دم به خون دیده خود غرقه می شوم
من خون گرفته با تو کجا آشنا شدم؟

از من قرار و صبر، ندانم کجا شدند؟
من خود ز خویش هیچ ندانم، کجا شدم؟

از بس که گم شدم به خیالات زلف تو
موری بدم که در دهن اژدها شدم

بارم نبود کوه غم، اما به بوی تو
در زیر بار منت باد صبا شدم

ای پندگوی، تا رخ او را ندیده ای
بگریز و جان ببر تو که من مبتلا شدم

او رخ نمی نمود، به زاری بدیدمش
من خود برای جان و دل خود بلا شدم

هر دم به داغ هجر چو عیشم عذاب بود
باری ز ننگ زیستن خود رها شدم

خسرو به بندگیت غلامی ست بی بها
خاصه کنون که بنده تو بی بها شدم
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۹
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۱۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.