۲۳۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۱۹

دل داده ام به دلبر و جانی خریده ام
این تحفه بهر جان خراب آوریده ام

عشقت که هست قیمت او صد هزار جان
سوداگری ست این که به جانی خریده ام

جان است در هوای پریدن که شب به خواب
بر شکرش مگس شده، گویی پریده ام

ای ساربان، من اشتر مستم، مکن که من
در وادی فراق مغیلان چریده ام

نظاره ام کنند که در کوی عاشقی
روی سیاه کرده و جعد بریده ام

خسرو، غمم بکشت، همان همدم است این
کش سالها به خون جگر پروریده ام
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۱۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۲۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.