۲۷۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۲۱

رو زردی از من است ز چشم سیه گرم
ورنه کی آیی آن که من اندر تو بنگرم

من دانم ولی که شده ست آب جوی او
کز دست چشم خویش چه خونابه می خورم

در جستن شکوفه روی تو شد روان
بادی که از جوانی خود بود در سرم

اکنون که مر مرا غم تو سرخ روی کرد
پیش که گویم این غم و این زر کجا برم؟

بگشا نقاب کز رخ چون آفتاب تو
روز فرود رفته خود را برآورم

دل چون چراغ سوخته شد ز آتش فراق
از شام غم هنوز به تاریکی اندرم

سودای خاک پای تو تا در سر من است
سر در کلاه سبز فلک در نیاورم

من خسروم، ولیک نگر کز فراق تو
گویی که از نگارش شاپور دفترم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۲۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۲۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.