هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از عشق نافرجام و رنج‌های ناشی از جدایی می‌گوید. او از عمری که در حسرت دیدار معشوق گذشت، سخن می‌گوید و از درد هجران و ناکامی در عشق شکایت می‌کند. شاعر خود را مانند غنچه‌ای می‌داند که جامه‌اش دریده شده و از شادی مرگ زیر پای معشوق سخن می‌گوید. او از فریب‌های عشق و بی‌وفایی معشوق می‌نالد و در نهایت به این نتیجه می‌رسد که بلای دل خود را به اختیار انتخاب نکرده است.
رده سنی: 16+ متن دارای مضامین عاشقانه و احساسی عمیق است که درک آن برای نوجوانان و بزرگسالان مناسب‌تر است. همچنین، برخی از مفاهیم مانند رنج عشق و ناکامی ممکن است برای کودکان قابل درک نباشد.

شمارهٔ ۱۴۲۶

گذشت عمر و دمی در رخ تو سیر ندیدم
ز هجر جان به لب آمد، به کام دل نرسیدم

چو غنچه تا به تو دل بستم، ای بهار جوانی
به هیچ جا ننشستم که جامه ای ندریدم

گه جدا شدن جان ز تن نباشد هرگز
عقوبتی که من اندر جدایی تو بدیدم

جز این ز مردن خویشم فسوس نیست به سینه
که زیر پای تو شادی مرگ خویش ندیدم

سرم ز سرزنش مدعی به خاک فروشد
چنین بود که نصیحت ز دوستان نشنیدم

اگر به تیغ سیاست مرا جدا کنی از خود
ز تو برید نیارم، ولی ز خویش بریدم

فریب و عشوه که نزد خرد به هیچ نیرزد
بده که گر ز تو باشد، به هر دو کون خریدم

چو سایه در پس خوبان بسی دویدم و اکنون
ز روی خوب چو سایه ز آفتاب رمیدم

به عین بیهشیم رخ نمود و گفت که «چونی؟»
چه تشنگی بر آبی که من به خواب بدیدم

چه جای طعنه که خسرو چرا به زلفش اسیری؟
نه من بلای دل خود به اختیار گزیدم
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن (مجتث مثمن مخبون)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۰
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۲۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۲۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.