۲۴۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۲۸

کجایی، ای به فدای تو گشته جان و جهانم
بیا بیا که جدا بودن از تو می نتوانم

صبا سلام تو آرد، ولی به من نرساند
که در غلط فتد از دیدنم، از آنکه نه آنم

شدم ز دست تو و هم عنان تو نگرفتم
فتاد دیده به رویت، ز دست رفت عنانم

دلم بری و بگویی «مگو» من این به که گویم؟
مر کشی و ندانی، ندانم این ز که دانم!

در آب دیده تنم غرقه گشت و آه نکردم
ز تیر هم چه گشاید، چو نم گرفت کمانم

ز گریه رشته جان پر گره شد و دم سردم
گره گرفته به صد حیله می رسد به دهانم

بسوخت خسرو مسکین در آرزوی لب تو
ببخش از پی تسکین دو شربتی هم از آنم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۲۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۲۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.