هوش مصنوعی: این شعر بیانگر درد عاشقانه و اندوه شاعر از عشق نافرجام و بی‌وفایی معشوق است. شاعر از فراق، بی‌قراری دل، و یادآوری پندهای استادش دربارهٔ دوری از صورت خوبان می‌گوید. همچنین، او از عمری که در غم جوانان گذشت و آرزوهای بربادرفتهٔ خود سخن می‌گوید.
رده سنی: 16+ محتوا شامل مضامین عاشقانه‌ای است که با درد و اندوه همراه است و درک آن نیاز به بلوغ عاطفی دارد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند بی‌وفایی و ناامیدی ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر سنگین باشد.

شمارهٔ ۱۴۴۰

ببین که باز به دست تو اوفتاد دلم
متاع کاسد خود را کجا نهاد دلم؟

بگشت گرد سر زلف نیکوان چندان
که خویشتن را چندان به باد داد دلم

به جای بود دلم تا نشسته بود آن زلف
به باد شد، چو پریشان بیوفتاد دلم

هزار عهد بکردم که ننگرم رویش
چو پیش چشم من آمد نه ایستاد دلم

تمام عمر من اندر غم جوانان رفت
که هیچ گاه ازایشان نبود شاد دلم

بد است صورت خوبان نظر نباید کرد
که یاد دارد این پند از اوستاد دلم

دلت به ناخوشی روزگار سوختگان
اگر خوش است، همه عمر خوش مباد دلم

از آنگهی که شدم با تو دوستی، هرگز
ز دوستان گذشته نکرد یاد دلم

نماند خسرو محروم، بخت اگر این است
زهی محال که یابد گهی مراد دلم
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۹
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۳۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۴۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.