۲۲۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۵۲

منم که بی به تو صد گونه داغ می سوزم
تو لابه دانی و من لاغ لاغ می سوزم

فراغ وصل ندارم ز مفلسی، هر چند
چو مفلسان ز برای فراغ می سوزم

شب سیاه مرا نیست روشنی، هر چند
که شام تا به سحر چون چراغ می سوزم

مرا به داغ سگی سوختی و درد نکرد
سگم نخواندی، از این درد و داغ می سوزم

مباش گرم دماغ و بسوز خسرو را
من آخر از تو به هم زین دماغ می سوزم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۵۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۵۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.