۳۵۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۹۷

دریاب که من طاقت هجر تو ندارم
بشتاب که افتاد به جان بهر تو کارم

از من تو کران کردی و خون ماند به چشمم
گوهر ز برم رفته و دریا به کنارم

هر روز دم سرد، مگر باد خزانم
هر لحظه زنم اشک، مگر ابر بهارم

هر شب ز پی طالع بد تا به سحرگاه
قطره ز مژه بارم و سیاره شمارم

آن دل که ز من بستده ای بهر خدا را
بسپار به من تا به خدایت بسپارم

گر صد ستم از بهر تو بر روی من آید
آرم همه بر خویش و به روی تو نیازم

هشدار، دل خسرو اگر زلف تو گیرد
تا ناله شبگیر به رویت نگمارم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۹۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۹۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.