۳۸۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۹۹

مرا بین کاندرین حالت سر و سامان نمی خواهم
نهانی خنده ای هم زان لب و دندان نمی خواهم

به غمزه زاهدان را کش، به ناوک مصلحان را زن
که من خون پلید خود بر آن دامان نمی خواهم

سر لبهات گردم، سبزه شان آغاز شد آن گه
وگر زین بگذرد، من زیستن چندان نمی خواهم

ز مستیت ببین چندین زیان صبر و دل دارم
مگر یک سود کان دم بوسه را فرمان نمی خواهم

به رویت آرزومندم، مدار از من دریغ آخر
که بت می جویم، ای کافر، ز تو ایمان نمی خواهم

مرا کش، ای نکوخواه و دعای بد مکن او را
که من این راز دل می خواهم و از جان نمی خواهم

طبیبا، درد عشق است این و خوش می آیدم مردن
رها کن درد من بامن که من خود جان نمی خواهم

برو، ای عهد مستوری، درآ، ای دور بدنامی
که من دیوانه عشقم، سر و سامان نمی خواهم

چو کار از زر برآید، کیمیا می خواهم، ای گردون
بده، سهل است این، خاک در سلطان نمی خواهم

جلال دین و دنیا شاه پرور، زآنک می خواهم
به دولت عمر او، وان عمر را پایان نمی خواهم

ز دست بیدلی خسرو به جان آمد، اگر بخشی
دلی می خواهم از تو، لیک آبادان نمی خواهم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۹۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۵۰۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.