هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از عشق و فراق می‌گوید و درد دل خود را بیان می‌کند. او از معشوقی می‌نالد که بی‌تفاوت به رنج‌های اوست و در ناز و نعمت به سر می‌برد. شاعر از خدا می‌خواهد که انصاف او را از معشوق بگیرد و از چشم‌های معشوق که با نگاه‌هایش او را می‌کشد، شکایت می‌کند. در پایان، شاعر به بلبلی اشاره می‌کند که از جور خسرو (معشوق) کشته شده است.
رده سنی: 16+ این شعر دارای مفاهیم عاشقانه و احساسی عمیق است که ممکن است برای کودکان قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از استعاره‌ها و کنایه‌های شعری نیاز به سطحی از بلوغ فکری و ادبی دارد.

شمارهٔ ۱۵۳۱

سر مست رود چو در گلستان
پامال کند جمال بستان

من ناله کنان ز غم همه شب
او خفته به ناز در شبستان

یارب که از آن خدای ناترس
انصاف من شکسته بستان

ای چشم ترا به کشتن من
یک غمزه و صد هزار دستان

هم مستی و هم خوشی و همه وقت
خوش باد همیشه وقت مستان

فریاد ز بلبلان برآمد
مخرام به ناز در گلستان

داغی که فراق بر دلم کرد
بشکاف و ببین، هنوز هست آن

شد کشته به دست جور خسرو
آخر نگهی به زیر دستان
وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۸
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۵۳۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۵۳۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.