هوش مصنوعی:
این شعر عاشقانه و عارفانه، بیانگر درد و رنج شاعر از دوری معشوق و عشق بیپاسخ است. شاعر از سوختن دل در فراق یار میگوید و از غم و اندوهی که تمام وجودش را فرا گرفته است. او با وجود تمام رنجها، همچنان دل به معشوق بسته و آرزوی وصال دارد. شعر همچنین به ستایش معشوق و تأثیر عمیق او بر زندگی شاعر میپردازد.
رده سنی:
16+
محتوا شامل مفاهیم عمیق عاشقانه و عرفانی است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، برخی از تصاویر و استعارهها ممکن است نیاز به سطحی از بلوغ فکری و تجربهی زندگی برای درک کامل داشته باشند.
شمارهٔ ۱۵۴۷
گر چه ز خوی نازکت سوخته گشت جان من
سوی تو می کشد هنوز این دل ناتوان من
خواب نماند خلق را در همه شهر از غمت
دور شنیده می شود در دل شب فغان من
هیچ غبارت از درون می نپذیر دم سکون
گر چه شد آب جمله خون در تن ناتوان من
وه که ز جور چون تویی نام غبار بر زبان
نیست کسی که بفگند خاک بر این دهان من
گر دهیم به جان امان، نزل ره تو عمر من
ور کشیم به رایگان گرد سر تو جان من
گفتیم از چه ناخوشی، رنج تو چیست، بازگو؟
دوری دوستان و بس، دور ز دوستان من
بس که توشوخ و دلبری، گم شود ار دل کسی
گر چه که دیگری برد، بر تو بود گمان من
دور مکن ز دامنش گرد من، ای صبا، از آنک
در ره او از این هوس خاک شد استخوان من
خون دل من آب شد از پی روی شستنش
خواب نمی رود هنوز از پی این جوان من
خشم کنان بیا که ما صلح کنیم یکدگر
جان و دل من آن تو، رنج و غم تو آن من
دوش ز آه دل مرا سوخته بود لب، ولی
بخت من آنک نام شه بود برین زبان من
شاه جهان جلال دین، آنک به یک اشارتش
دولت بیکرانه شد محنت بی کران من
بگذرد و نیوفتد هیچ به خسروش نظر
پیک شتاب می رود ترک سبک عنان من
سوی تو می کشد هنوز این دل ناتوان من
خواب نماند خلق را در همه شهر از غمت
دور شنیده می شود در دل شب فغان من
هیچ غبارت از درون می نپذیر دم سکون
گر چه شد آب جمله خون در تن ناتوان من
وه که ز جور چون تویی نام غبار بر زبان
نیست کسی که بفگند خاک بر این دهان من
گر دهیم به جان امان، نزل ره تو عمر من
ور کشیم به رایگان گرد سر تو جان من
گفتیم از چه ناخوشی، رنج تو چیست، بازگو؟
دوری دوستان و بس، دور ز دوستان من
بس که توشوخ و دلبری، گم شود ار دل کسی
گر چه که دیگری برد، بر تو بود گمان من
دور مکن ز دامنش گرد من، ای صبا، از آنک
در ره او از این هوس خاک شد استخوان من
خون دل من آب شد از پی روی شستنش
خواب نمی رود هنوز از پی این جوان من
خشم کنان بیا که ما صلح کنیم یکدگر
جان و دل من آن تو، رنج و غم تو آن من
دوش ز آه دل مرا سوخته بود لب، ولی
بخت من آنک نام شه بود برین زبان من
شاه جهان جلال دین، آنک به یک اشارتش
دولت بیکرانه شد محنت بی کران من
بگذرد و نیوفتد هیچ به خسروش نظر
پیک شتاب می رود ترک سبک عنان من
وزن: مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن (رجز مثمن مطوی مخبون)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۳
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۵۴۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۵۴۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.