هوش مصنوعی: شاعر در این متن از درد فراق و تنهایی می‌نالد و از معشوق می‌خواهد که گاهی به یاد او باشد. او از ناشادی‌های خود می‌گوید و از معشوق می‌خواهد که حتی اگر به او توجهی ندارد، دست کم به محنت‌کشیده‌ها یادی کند. شاعر از هجران و زندان فراق شکایت دارد و از مؤذن می‌خواهد که بانگی بزند تا شاید مرگ او را به تأخیر اندازد. در نهایت، او از خاک کوی معشوق و اشک‌هایش می‌گوید و آرزو می‌کند که جوی شیرینی از خون فرهاد جاری شود.
رده سنی: 16+ متن دارای مضامین عاشقانه و حزن‌انگیز است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند فراق و تنهایی نیاز به بلوغ عاطفی دارد.

شمارهٔ ۱۵۵۹

جان من از بیدلان، آخر گهی یادی بکن
ور به انصافی نمی ارزیم، بیدادی مکن

شادمانیهاست از حسن و جوانی در دلت
شکر آن را یک نظر در حال ناشادی بکن

هر شبی ماییم و تنهایی و زندان و فراق
گر توانی از فرامش گشتگان یادی بکن

گر به دولت خانه وصلم نخوانی، ای پسر
باری اینجا آی و سر در محنت آبادی بکن

امشب این هجران عاشق کش نخواهد کشتنم
ای مؤذن، گر نمردی، بانگ و فریادی بکن

خاک کویت کردم اندر چشم تو زین آب و گل
هم درین خانه ز بهر خویش بنیادی بکن

اشک خسرو را نهان در کوی خود راهی بده
جوی شیرین را روان از خون فرهادی بکن
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۵۵۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۵۶۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.