۴۲۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۵۸۵

امروز باز شکل دگرگشت یار من
یادی نکرد از من و از روزگار من

صد ره فتاده بر ره خویشم بدید و هیچ
رحمت نکرد بر دل امیدوار من

مردم در آرزوی کناری و بخت بد
ننهاد آرزوی من اندر کنار من

عمرم در انتظار شد و یک دم آن حریف
نآمد که وای بر من و بر انتظار من!

گه آه و گاه گریه و زاری و گه نفیر
یارب، کجا شد آن همه صبر و قرار من؟

گر من به کوی می دوم از بهر یک نظر
تا به که گشت می زند آن شهسوار من

ای مردمان، به زهره و مه بنگرید، لیک
زنهار منگرید به سوی نگار من

ایزد کجات بهر هلاک من آفرید
ای آفت دل من و آشوب کار من

دشمن بدید گریه خسرو، دلش بسوخت
هرگز نگفتیش که بس، ای دوستدار من
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۵۸۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۵۸۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.