۴۳۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۶۴۱

امروز به نظاره آن سرو خرامان
بس عاقل و هشیار که شد بی سرو و سامان

جانم شده گمراه و به دل مانده خیالی
زان سرو که می رفت به صد ناز خرامان

ای بی خبر، از حال چه گویم به تو این حال
دانی که ندانند غم سوخته خامان

از چشم غلامان چونه ای هیچ گهی دور
خواهم که ببوسم به هوس چشم غلامان

گر پیش تو لافد مه کامل، نپذیرد
دعوی تمامی کس ازین نیم تمامان

از بوی خط و زلف تو بس جا که رود باد
گر وام کند مشکی ازان غالیه دامان

خسرو چه دری جامه، چو فرهاد شو از عشق
کز ناله کسی را فگند چاک به دامان
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶۴۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶۴۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.