۲۲۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۶۹۶

عارض همچون نگارستان تو
شاهد حال است بر دستان تو

شب جهانی کشته ای و آنگه هنوز
بوی خون می آید از پیکان تو

عذر خواه آن غمزه را از ما که او
خون ما ریخت بی فرمان تو

موی بر اندام من پیکان شود
چون کنم یاد از سر مژگان تو

سنگ گوهر را به دندان بشکند
بشکند گر گوهر دندان تو

گل بخندد در چمن گر خنده ای
وام یابد از لب خندان تو

با چنین خوبی تو ز آن کیستی؟
بنده خسرو هست باری آن تو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶۹۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶۹۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.