۲۵۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۷۲۷

همه شب رود رهی رو به ره صبا نشسته
همه کس به خواب راحت، من مبتلا نشسته

غرضی ورای امکان چه خیال فاسد است این
هوش جمال سلطان به دل گدا نشسته

نفسی فرو نبردم که نه انده تو خوردم
تو بگو که چون زیم من به در هوا نشسته

تو در آی و غمزه ای زن که نهند پیش بت سر
به ستانه ای که باشد صف پارسا نشسته

ببر، ای دل اسیران، به کجا گریزم از تو
به حوالی دو چشمت حشم بلا نشسته

همه شب صبا به بویت، من سوخته چه گویم؟
که چهاست در دل من ز دم صبا نشسته

تو ز ناله من از من سزد ار جدا نشینی
که ز دست خویش من هم ز خودم جدا نشسته

اگرست رسم خوبان که به سر شوند راضی
منم این که اندرین ره به ره رضا نشسته

سر کوی تست خسرو شب و روز، چون کنم من
که توام نمی گذاری نفسی به ما نشسته
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۷۲۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۷۲۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.