هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از درد فراق یار و رنج دوری از معشوق می‌گوید. او از خارهای نگاه معشوق، غمزه‌های جانسوزش و نقش زیبایش در دنیا سخن می‌گوید. دلش از ناراحتی قطره‌قطره می‌گرید و چشم‌هایش از گریه پرآب است. شاعر از معشوق می‌خواهد که دستش را بگیرد و یاری‌اش کند، چرا که در جدایی دستش از کار مانده است. او به یادگار زلف معشوق، موی خود را عزیز می‌دارد و از عمری که بی‌معشوق گذشت، افسوس می‌خورد.
رده سنی: 16+ این شعر دارای مضامین عاشقانه عمیق و احساسات پیچیده است که درک آن به بلوغ عاطفی و تجربه‌ی زندگی نیاز دارد. همچنین، استفاده از استعاره‌ها و تشبیهات ادبی ممکن است برای خوانندگان جوان‌تر دشوار باشد.

شمارهٔ ۱۷۴۱

ای از گل تو ما را در دیده خار مانده
وز نوک غمزه تو جانم فگار مانده

تا نقش تو زمانه در پیرهن کشیده
در کارگاه گردون مه نیم کار مانده

تا بو که چون تو ماهی بینم به طالع خود
هر ب به گریه چشمم اندر شمار مانده

بس دل که هست هر دم از ناردان لعلت
در پرده قطره قطره همچون انار مانده

تو رفتی و دل من دنبال کرده چشمت
مگذار دوستان را دل پر غبار مانده

بی تو درون جانم زارست، چون کنم من
بیرون چو می نیاید، این جان زار مانده

رحمی کز انتظارت دو چشم چار کردم
وز گریه هست صد جو در هر چهار مانده

دستم بگیر، یارا، یاری بکن که هستم
در محنت جدایی دستی ز کار مانده

تن موی گشت، گه گه زان می کنم عزیزش
کز زلف تست ما را این یادگار مانده

عمرم که رفت بی تو اندر حساب ناید
وامی ست بهر خسرو بر روزگار مانده
وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۰
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۷۴۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۷۴۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.