۲۵۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۷۴۹

بیا شبی بر من سرخوش از شراب شده
که بهر نقل تو دارم دلی کباب شده

خراب کرده همه عاقلان عالم را
خصلت چو هر سر مه بر سر شراب شده

شب است زلف تو یکسو شده ز رخ، می نوش
کنون که ابر گشاده ست و ماهتاب شده

وفا مکن که بود عیب خوبرویان را
که جان دوست گذارند تا خراب شده

بهشت روی تو بادا همیشه خوش، هر چند
که هست بهر من آن دوزخ عذاب شده

در آب کرده ز سوز آفتاب خود را غرق
رخت چو غرق خوی از تف آفتاب شده

بسان طفل کز آواز خوش به خواب شود
ز آه و ناله من بخت من به خراب شده

من از تو باده طلب کرده و تو با دشنام
جواب داده و من مست آن جواب شده

مگو که گریه خون نیستش ز دوری من
چنین که از غم تو خون خسرو آب شده
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۷۴۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۷۵۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.