۲۶۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۷۵۸

ای فراق تو یار دیرینه
غم تو غمگسار دیرینه

درد تو میهمان هر روزه
داغ تو یادگار دیرینه

غرق خونم که می خلد هر دم
در دلم خار خار دیرینه

هر کسی را می و یاری ست و من
بی خبر از خمار دیرینه

هیچگه در حضور خواهم گفت
محنت انتظار دیرینه

ای دریغا که خاک خواهم شد
با دل پر غبار دیرینه

ای صبا، زینهار یاد دهش
گه گه از دوستدار دیرینه

گاه گاهی خرامشی نکنی
بر سر خاک یار دیرینه

چند گاهی خلاص یافته بود
جانم از کار و بار دیرینه

وه که باز آمدی و خسرو را
بردی از دل قرار دیرینه
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۷۵۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۷۵۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.