هوش مصنوعی: شاعر در این متن از درد عشق و فراق می‌نالد. او از شهری پر از مه و تاریکی سخن می‌گوید که هر قطعه‌ای از آن، قطعه‌ای از دل شکسته‌اش را در خود دارد. او احساس می‌کند که هر کس در این شهر آرزوی مرگش را دارد و از ناعادلانه بودن دنیا شکایت می‌کند. شاعر از عشق بی‌پاسخ خود می‌گوید و اینکه چگونه وعده‌های معشوقش ناامیدش کرده‌اند.
رده سنی: 16+ متن حاوی مضامین عمیق عاشقانه و غمگین است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، اشاره‌هایی به مرگ و ناامیدی وجود دارد که مناسب سنین بالاتر است.

شمارهٔ ۱۷۷۲

شهری ست معمور و درو از هر طرف مه پاره ای
مسکین دلم صد پاره و در دست هر مه پاره ای

اشکال هر کس را ببین کاندر میان آن همه
دارد هوای کشتنم ناوک زنی خونخواره ای

هر کس که با او می کند دعوی ز حسن و دلبری
باید ز سروش قامتی، وز برگ گل رخساره ای

زینسان که ماه عارضش شد آفتاب دیگران
هرگز به بخت ما نشد طالع چنین سیاره ای

صد چاک گشته سینه ام از کاوکاو عشق تو
مسکین دل ریشم درو چون طفل در گهواره ای

چون وعده وصلی دهد، رخ پوشد و پنهان شود
جز جانسپاری چون کند خسرو به هر نظاره ای
وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۶
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۷۷۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۷۷۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.