۳۰۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۷۷۲

شهری ست معمور و درو از هر طرف مه پاره ای
مسکین دلم صد پاره و در دست هر مه پاره ای

اشکال هر کس را ببین کاندر میان آن همه
دارد هوای کشتنم ناوک زنی خونخواره ای

هر کس که با او می کند دعوی ز حسن و دلبری
باید ز سروش قامتی، وز برگ گل رخساره ای

زینسان که ماه عارضش شد آفتاب دیگران
هرگز به بخت ما نشد طالع چنین سیاره ای

صد چاک گشته سینه ام از کاوکاو عشق تو
مسکین دل ریشم درو چون طفل در گهواره ای

چون وعده وصلی دهد، رخ پوشد و پنهان شود
جز جانسپاری چون کند خسرو به هر نظاره ای
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۷۷۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۷۷۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.