۲۷۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۷۷۵

فریاد کاندر شهر ما خون می کند عیاره ای
شوخی کشی غارتگری مردم کشی خونخواره ای

او می رود جولان زنان بر پشت زین وز هر طرف
نظارگی در روی او حیران و خوش نظاره ای

من چون توانم دیدنش آخر به چشم مردمان
کز چشم خود در غیرتم بر آنچنان رخساره ای

دارد لب شیرین او کاری ز دندان کسی
کان هست جان پاره ام یا هست از جان پاره ای

امشب خیال از صبر من می کرد پرسش گونه ای
گفتم «چه پرسی حال او، سرگشته آواره ای »

از چیست، ای شاخ جوان، بر ما فروناید سرت؟
آخر چه کم گردد ز تو، گر برخورد بیچاره ای

در دیده خسرو نگر ز اشک و خیال روی تو
ماهیت در هر گوشه ای بر هر مژه سیاره ای
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۷۷۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۷۷۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.