۲۷۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۸۱۶

جانا، تو زغم خبر نداری
کز سوز دلم اثر نداری

بردار چو بر درت فتادم
یا خود فگنی و برنداری

تا کی به جواب تلخ سوزی
نی آنکه به لب شکر نداری

جای تو دل من است، بنشین
دل جای دگر اگر نداری

می کن ز جفا هر آنچه خواهی
دانم که جز این هنر نداری

ای غم، تو ز جان من چه خواهی؟
یا کار دگر مگر نداری

خسرو، تو به راه خوبرویان
یکسر چه روی، دو سر نداری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۸۱۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۸۱۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.