۲۷۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۸۱۷

نی کار کسی ست عشقبازی
کو دل ننهد به جانگدازی

عشقی که نه جان دهند در وی
بازی باشد، نه عشقبازی

می آیی و می چکد ز تو ناز
کز سر تا پای جمله نازی

تن غرقه خونست، سجده بپذیر
کاین جامه نمی شود نمازی

محمودوشان عشق را کشت
حسنت به کرمشه ایازی

زلفت که حدیث او درازست
آموخت شب مرا درازی

از غمزه تو کجا رهد دل
این کافر و آن کشنده غازی

بر یاد تو می زیم، ولی جان
تا کی ماند به چاره سازی

خسرو چو نهاده سر به تسلیم
باری بکش، ار نمی نوازی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۸۱۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۸۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.