۴۱۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۸۵۱

گر تو رنج من مسکین گدا بشناسی
جور از حد نبری، حد جفا بشناسی

من جز از تو نشناسم به حق خدمت تو
تو نه آنی که حق خدمت ما بشناسی

تو که از کبر و منی می نشناسی خود را
من مسکین گدا را کجا بشناسی

ز فراقت ز ضعیفی همه خلقم بشناخت
ور تو بینی نه همانا که مرا بشناسی

بسته موی توام، ور به تنم در نگری
موی در موی کنی فرق و مرا بشناسی

برده ای صد دل و زنهار که نیکو داری
که دلم زان همه دلها، صنما، بشناسی

از درون سوختگی دارد و از بیرون داغ
این نشان بهر همان است که تا بشناسی

چون درون جگرم جای گرفتی زنهار
چون بریزی نمکی از لب و جا بشناسی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۸۵۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۸۵۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.