۲۴۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۸۵۳

باز، ای سرو خرامان، ز کجا می آیی؟
کز برای دل دیوانه ما می آیی

می کشد هجر و ره آمدنت می طلبم
چیست فرمان تو، جانا، به کجا می آیی؟

گر ز جا می روی از خویش نباشد عجبی
عجب این است که چون باز به جا می آیی

ای خوش آن کشته که شد در ته شمشیر و بزیست
که در آن دم تو به نظاره ما می آیی

سوزت، ای عشق، همه خرمن جانها سوزد
شرم ناید که بر این برگ گیا می آیی

زندگانیت نمی سازد دانم، خسرو
آخر این کوی فلان است که تا می آیی!
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۸۵۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۸۵۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.