۲۷۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۸۵۷

بی تو، ای بی تو به جان آمده جانم، چونی؟
کز پی کاهش من روز به روز افزونی

پیش از این گر چه جفاهات بسی بود، ولی
نه چنین بود از این بیشتری کاکنونی

جان همی خواستی از من که به افسون ببری
جان من رفت و تو هم بر سر آن افسونی

چند گویی که چه حال است دل تنگ ترا
آن چنان است که تو از دل من بیرونی

حال خونابه خسرو دل خسرو داند
تو چه دانی که نه در آب و نه اندر خونی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۸۵۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۸۵۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.