هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از درد فراق و دوری از معشوق می‌نالد و بیان می‌کند که چگونه وجودش بدون معشوق بی‌معنا شده است. او از جفاهای معشوق شکایت دارد و می‌گوید که معشوق با افسون خود جانش را برده است. شاعر همچنین اشاره می‌کند که معشوق از حال دل تنگ او بی‌خبر است و تنها کسی که می‌تواند درد او را درک کند، خودش است.
رده سنی: 16+ مفاهیم عمیق عاشقانه و استفاده از استعاره‌ها و کنایه‌های پیچیده ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، موضوعات مربوط به درد فراق و جفای معشوق ممکن است برای سنین پایین نامناسب باشد.

شمارهٔ ۱۸۵۷

بی تو، ای بی تو به جان آمده جانم، چونی؟
کز پی کاهش من روز به روز افزونی

پیش از این گر چه جفاهات بسی بود، ولی
نه چنین بود از این بیشتری کاکنونی

جان همی خواستی از من که به افسون ببری
جان من رفت و تو هم بر سر آن افسونی

چند گویی که چه حال است دل تنگ تو را
آن چنان است که تو از دل من بیرونی

حال خونابه خسرو دل خسرو داند
تو چه دانی که نه در آب و نه اندر خونی
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۵
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۸۵۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۸۵۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.