۴۴۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۹۴۳

من ترا دارم و جز لطف توام نیست کسی
در جهانم نبود غیر تو فریاد رسی

نفسی بی تو نیارم زدن، ای جان، گر چه
نکنی یاد من خسته به عمری نفسی

هر کسی راست هوایی و خیالی در سر
من به جز فکر و خیال تو ندارم هوسی

غرقه در بحر غم عشقم و در خون جگر
می رود بی رخت از چشمه چشمم ارسی

بیش ازینم چو مگس از شکر خویش مران
که تفاوت نکند در شکرستان مگسی

بر من دل شده هر چند گزیدی دگری
به وصالت که به جای تو مرا نیست کسی

بلبل جان من از شوق گلستان رخت
تا به کی صبر کند نعره زنان در قفسی

طالب وصل شو، ای خسرو خوبان، خسرو
نه من دلشده ام، بس که چو من نیست کسی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۹۴۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۹۴۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.