۲۶۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۹۵۱

آمد بهار و سرو بر آراست قامتی
گل بر کشید بهر طرب را علامتی

گردیده باد بر سر آن سرو جان من
گردان چو باد گرد بر آن سرو قامتی

قد قامت الصلوة مؤذن زند به صبح
من نیم شب شوم به قد یار اقامتی

او در خرام و انبهی جان به گرد او
حشری ست گوییا که روان با قیامتی

تاراج غمزه هاش در آمد به شهر و کو
در خانه ای نماند متاع سلامتی

هم خون عاشقان گنهش را شفیع باد
چون نیستش ز کردن خونها ندامتی

ای پندگوی، در گذر از پند بیدلان
دانی که مست را نبود استقامتی

گفتار خویش بیهده ضایع چه می کنی؟
در حق گمرهی که نیرزد سلامتی

داغم نهاد بر دل و در جانیم هنوز
به زین مخواه سوختگان را غرامتی

صد فتنه ز آب دیده نوشتم بر آستان
نخسرو برو نخواند ز بیم شئامتی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۹۵۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۹۵۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.