۲۵۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۹۵۲

مردانه می کشد به جفایم ستمگری
تا میرم و دگر ندهم دل به دیگری

راحت بود سیاست آن کس که بایدش
از غمزه دور باشی و از ناز خنجری

گفتم که دوش با تو نشستیم، راست است
بر خویش بسته ام به هوس خواب دیگری

از غم مگر ز وادی هجر استخوان بود
کز کعبه امید بیاید کبوتری

ماییم و خواب و بازوی آن یار زیر سر
وه کی نهد تو در خم بازوی ما سری

کی ره کند به کلبه ما چون تو آفتاب
ما ناخدای باز کند ز آسمان دری

یارب حلال خواب خوش، ار چه شبی ز غم
روزی نبود پهلوی ما را ز بستری

خسرو به سایه ای ز درخت تو قانع است
آن دولت از کجا که به دست افتدش بری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۹۵۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۹۵۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.