۲۳۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۹۷۳

کشان دل تو به سوی گلی و نسترنی
من و شکسته دلی و هوای سیم تنی

گریخت عقل ز سودای عشق بر حق تو
چه طاقت آرد زالی نبرد تهمتنی

بیار ساقی و در نامه سیاه مبین
فرشته را چه غم از پارسایی چو منی

هزار جان مقدس در انتظار بسوخت
ز تنگنایی گفتار در چنان دهنی

بگوی یک سخن و خوش بکش چو فرهادم
که نیست جز سخنی خون بهای کوهکنی

من از دو کون برافتادم، ار کمند تراست
ز خان و مان به در افتاده ای به هر شکنی

چو بت پرست شدم، دوزخم به نسیه مگوی
به نقد سوز که کم نیستم ز برهمنی

تو چاک سینه نبینی، ز چاک جامه مرنج
که بس گران نبود در سفر به پیرهنی

منال خسرو، اگر عاشقی، ز دوست، ازآنک
نیافت کحل وفا چشم هیچ غمزه زنی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۹۷۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۹۷۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.