۲۵۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۹۹۱

رفت سرما و صبا می دهد از گل خبری
پس ازین ما و لب جوی و رخ سیم بری

از پی آنکه در آیند بهشتی رویان
باغ گویی که گشادست ز فردوس دری

نیکویان در چمن و دیده نرگس بر گل
با چنان چشم، دریغا که ندارد نظری

غنچه گر دعوی مستوری و مستی می کرد
بعد از آن بینیش از دست صبا جامه دری

تو و صحن چمن، ای مرغ و من و کوی کسی
که ترا هست به گل عشق و مرا با شکری

بلبل از تیزی آواز جگرها بشکافت
مرده باشد که ندارد ز جراحت اثری

سرو را فاخته می گفت که سرسبز بمان
گر چه از شاخ جوانیت نخوردیم بری

خسرو این سکه گفتار که در مدح تو زد
غرض اخلاص تو بودست نه سیم و نه زری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۹۹۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۹۹۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.