هوش مصنوعی:
این متن شعری است که در آن شاعر به توصیف فضایل و اعمال خواجه سید بوبکر حصیری میپردازد. او از شجاعت، دانش، و فضیلتهای خواجه سخن میگوید و مقایسههایی با شخصیتهای افسانهای مانند سام و رستم انجام میدهد. همچنین، شاعر به توصیف جنگها و پیروزیهای خواجه در ترکستان اشاره میکند و از تأثیر او بر دشمنان و دوستان میگوید.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم پیچیده و تاریخی است که ممکن است برای کودکان و نوجوانان کمسنوسال قابل درک نباشد. همچنین، اشارههایی به جنگ و شجاعت وجود دارد که برای گروه سنی بالاتر مناسبتر است.
شمارهٔ ۸۶ - در مدح ابوبکر عبدالله بن یوسف حصیری سیستانی ندیم سلطان محمود گوید
بردم این ماه به تسبیح و تراویح بسر
من و سیکی وسماع خوش و آن ماه پسر
یک مه از سال چنان بودم کابدال بوند
یازده ماه چنین باشم و زین نیز بتر
نه همه تشنگی و گرسنگی باید خورد
نوبت گرسنگی خوردن بردیم بسر
می ستانم ز کف آنکه مرا چشم بدوست
وان کسی را که دلم خواهد گیرم در بر
باز خواهم بشبی بوسه یک ماهه زدوست
بوسه و آنچه بدان ماند معنیش نگر
عالم شهر همین خواهد لیکن بزبان
بنگوید چو من ابله دیوانه خر
هر چه اندر دل خود دارم بیرون فکنم
مردمان را دهم از راز دل خویش خبر
خویشتن را به جز این عیب ندانم بجهان
لاجرم عیب مرا خواجه خریده ست بزر
خواجه سید بوبکر حصیری که بدو
هر زمان تازه شود سیرت بوبکر وعمر
هم بزرگست به علم او و بزرگست به فضل
هم ستوده به تبارست و ستوده به گهر
مهتری از گهر پاک رسیده ست بدو
فضل میراث رسیده ست مر او را ز پدر
اثر نعمت جدانش پیداست هنوز
بر بناهایی با کوه ببالا همسر
سیستان خانه مردان جهانست و بدوست
شرف خانه مردان جهان تا محشر
سام یل کیست کجا سایه آن خواجه بود
خواجه را اکنون چون سام غلامیست نگر
نیمروز امروز از خواجه واز گوهر او
بیش از آن نازد کز سام یل و رستم زر
دست دارد به کتاب و دست دارد به سلیح
این بسی برده به کار و آن بس کرده زبر
آنچه او کرد به ترکستان با لشکر خان
شاه کرده ست بدان لشکر در دشت کتر
کس در آن جنگ بدو هیچ ظفر یافته نیست
او همی یافت بر آن کس که همی خواست ظفر
همه خانان و تکینان و سواران دلیر
داشتند از سپه او ازو دست به سر
خان همی گفت همه روزه که سبحان الله
این چه مردست که محمود فرستاد ایدر
آب ترکستان این مرد بیکباره ببرد
به طرازیدن جنگ و به فدا کردن زر
گر بخواهد بچنین مردی کاورد بجنگ
خانمان همه یکباره کند زیر و زبر
گله مردم شکرست پس از رایت او
که نبوده به جهان در سپه اسکندر
جان شیرین را آنروز که در جنگ شوند
برایشان نبود قیمت و مقدار و خطر
نازده زخم بجنگ اندر، شیران فکند
بسبک داشتن پای و به اسب و به سپر
اگر از سندان بر جوشن بر، غیبه بود
بپریشند بشمشیر دو دستی و تبر
کار مردان بدل مهتر شایسته کند
پیر شایسته تر از خواجه نباشد مهتر
شاه ایران را گر همبر خواجه دگریست
همه شاهان جهان را رهی و بنده شمر
همه را بسته بدرگاه خداوند برد
وز خداوند فزون زین رسد اورا لشکر
شاه ترکستان کز خواجه سخن یاد کند
هیبت خواجه کند بر دلش از دور اثر
لاجرم منزلتی دارد نزدیک ملک
جز مراوراو جز او کیست به پیل اندر خور
بس دلاکورا زان پیل رسیده ست الم
بس کسا کورا زان پیل بدردست جگر
پیل او پای همی بر سر صد شیر نهد
ور چه پیلش به سفر باشد و شیران به حضر
همچنین باد همه ساله بکام دل خویش
پیل بر درگه و درپیش بتان دلبر
عید و جز عید بر آن خواجه بشادی گذراد
بگذاراد و بماناد بدین صدر اندر
من و سیکی وسماع خوش و آن ماه پسر
یک مه از سال چنان بودم کابدال بوند
یازده ماه چنین باشم و زین نیز بتر
نه همه تشنگی و گرسنگی باید خورد
نوبت گرسنگی خوردن بردیم بسر
می ستانم ز کف آنکه مرا چشم بدوست
وان کسی را که دلم خواهد گیرم در بر
باز خواهم بشبی بوسه یک ماهه زدوست
بوسه و آنچه بدان ماند معنیش نگر
عالم شهر همین خواهد لیکن بزبان
بنگوید چو من ابله دیوانه خر
هر چه اندر دل خود دارم بیرون فکنم
مردمان را دهم از راز دل خویش خبر
خویشتن را به جز این عیب ندانم بجهان
لاجرم عیب مرا خواجه خریده ست بزر
خواجه سید بوبکر حصیری که بدو
هر زمان تازه شود سیرت بوبکر وعمر
هم بزرگست به علم او و بزرگست به فضل
هم ستوده به تبارست و ستوده به گهر
مهتری از گهر پاک رسیده ست بدو
فضل میراث رسیده ست مر او را ز پدر
اثر نعمت جدانش پیداست هنوز
بر بناهایی با کوه ببالا همسر
سیستان خانه مردان جهانست و بدوست
شرف خانه مردان جهان تا محشر
سام یل کیست کجا سایه آن خواجه بود
خواجه را اکنون چون سام غلامیست نگر
نیمروز امروز از خواجه واز گوهر او
بیش از آن نازد کز سام یل و رستم زر
دست دارد به کتاب و دست دارد به سلیح
این بسی برده به کار و آن بس کرده زبر
آنچه او کرد به ترکستان با لشکر خان
شاه کرده ست بدان لشکر در دشت کتر
کس در آن جنگ بدو هیچ ظفر یافته نیست
او همی یافت بر آن کس که همی خواست ظفر
همه خانان و تکینان و سواران دلیر
داشتند از سپه او ازو دست به سر
خان همی گفت همه روزه که سبحان الله
این چه مردست که محمود فرستاد ایدر
آب ترکستان این مرد بیکباره ببرد
به طرازیدن جنگ و به فدا کردن زر
گر بخواهد بچنین مردی کاورد بجنگ
خانمان همه یکباره کند زیر و زبر
گله مردم شکرست پس از رایت او
که نبوده به جهان در سپه اسکندر
جان شیرین را آنروز که در جنگ شوند
برایشان نبود قیمت و مقدار و خطر
نازده زخم بجنگ اندر، شیران فکند
بسبک داشتن پای و به اسب و به سپر
اگر از سندان بر جوشن بر، غیبه بود
بپریشند بشمشیر دو دستی و تبر
کار مردان بدل مهتر شایسته کند
پیر شایسته تر از خواجه نباشد مهتر
شاه ایران را گر همبر خواجه دگریست
همه شاهان جهان را رهی و بنده شمر
همه را بسته بدرگاه خداوند برد
وز خداوند فزون زین رسد اورا لشکر
شاه ترکستان کز خواجه سخن یاد کند
هیبت خواجه کند بر دلش از دور اثر
لاجرم منزلتی دارد نزدیک ملک
جز مراوراو جز او کیست به پیل اندر خور
بس دلاکورا زان پیل رسیده ست الم
بس کسا کورا زان پیل بدردست جگر
پیل او پای همی بر سر صد شیر نهد
ور چه پیلش به سفر باشد و شیران به حضر
همچنین باد همه ساله بکام دل خویش
پیل بر درگه و درپیش بتان دلبر
عید و جز عید بر آن خواجه بشادی گذراد
بگذاراد و بماناد بدین صدر اندر
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب: قصیده
تعداد ابیات: ۳۵
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۵ - در مدح ابوبکر عبدالله بن یوسف حصیری ندیم سلطان محمود
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۷ - در صفت داغگاه امیر ابو المظفر فخر الدوله احمدبن محمد والی چغانیان
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.