هوش مصنوعی:
این متن در مدح و ستایش یک پادشاه قدرتمند و دادگر است که به عدالت و خردمندی حکومت میکند. در این شعر، از شکوه و عظمت کاخ پادشاه، ثروت بینظیر او، و پیروزیهایش در جنگها سخن گفته شده است. همچنین، تأکید شده که این پادشاه از کودکی خردمند و کاردان بوده و هرگز با بدی همداستان نشده است. متن با دعا برای بقای شاهی و بزرگی این خاندان به پایان میرسد.
رده سنی:
15+
متن دارای مفاهیم پیچیدهی تاریخی و اخلاقی است و ممکن است برای کودکان کمسنوسال قابل درک نباشد. همچنین، اشارههایی به جنگ و خشونت دارد که برای گروههای سنی پایینتر مناسب نیست.
شمارهٔ ۱۲۸ - در مدح یمین الدوله سلطان محمود بن ناصر الدین گوید
خداوند ما شاه کشور ستان
که نامی بدوگشت زاولستان
سر شهریاران ایران زمین
که ایران بدو گشت تازه جوان
یکی خانه کرده ست فرخاردیس
که بفروزد از دیدن او روان
جهانی و چون خانه های بهشت
زمینی و همسایه آسمان
ز خوبی چو کردار دانش پژوه
ز خوشی چو گفتار شیرین زبان
همه زر کانی و سیم سپید
ز سر تا ببن، وزمیان تا کران
نه صد یک از آن سیم در هیچ کوه
نه ده یک از آن زر در هیچ کان
نبشته درو آفرینهای شاه
ز گفتار این و ز گفتار آن
بسیجیده چون کار هر نیکخو
پسندیده چون مهر هر مهربان
چه گویی سکندر چنین جای کرد
چه گویی چنین داشت نوشیروان
به فرخ ترین روز بنشست شاه
در ین خانه خرم دلستان
بدان تا درین خانه نو کند
دل لشکر خویش را شادمان
سپه را بود میزبان و بود
هزار آفرین بر چنین میزبان
یکی را بهایی بتن در کشد
یکی را نوندی کشد زیر ران
بهایی، بر آن رنگهای شگفت
نوندی، بر آن برستامی گران
کسی را که باشد پرستش فزون
کنون کوه زرین کشد زیر ران
به یزدان که کس در پرستیدنش
نکرده ست هرگز به مویی زیان
همه پادشاهان همی زو زنند
بشاهی و آزادگی داستان
ز شاهان چنوکس نپرورد چرخ
شنیدستم این من ز شهنامه خوان
ستوده بنام و ستوده بخوی
ستوده به جان و ستوده به خوان
جهان را به شمشیر هندی گرفت
به شمشیر باید گرفتن جهان
شهان دگر باز مانده بدو
بدادند چون سکزیان سیستان
ندادند و بستد بجنگی که خاک
زخون شد درآن جنگ چون ارغوان
به تیغ او چنان کرد و ایشان چنین
چه گویی چنین به بود یا چنان
هم از کودکی بود خسرو منش
خردمند و کوشنده و کاردان
به بد روز همداستانی نکرد
که بازوش با زور بود و توان
بزرگی و نیکی نیابد هرگز
کسی کو به بد بود همداستان
همه پادشاهان که بودند، زر
به خاک اندرون داشتندی نهان
نبودی به روز وبه شب ماه و سال
جز اندیشه بر گنجشان قهرمان
خداوند ما را ز کس بیم نیست
مگر ز آفریننده پاک جان
بدین دل گرفتست گستاخ وار
به زر و به سیم اندرون خان و مان
ز بس توده زر که در کاخ او
بهر کنج گنجی بود شایگان
کسی که به جنگ آید آنجا زجنگ
چنان باز گردد که سرگشته خان
هر آن دودمان کان نه زین کشورست
برآید همی دود از آن دودمان
همی تا به هر جای در هر دلی
گرامی و شیرین بود سوزیان
همی تا ز بهر فزونی بود
همیشه تکاپوی بازارگان
به شادی زیاد و جز او کس مباد
جهان را جهاندار تا جاودان
بداندیش او گشته در روز جنگ
چو در کینه اردشیر اردوان
بماناد تا مانده باشد زمین
بزرگی و شاهی درین خاندان
که نامی بدوگشت زاولستان
سر شهریاران ایران زمین
که ایران بدو گشت تازه جوان
یکی خانه کرده ست فرخاردیس
که بفروزد از دیدن او روان
جهانی و چون خانه های بهشت
زمینی و همسایه آسمان
ز خوبی چو کردار دانش پژوه
ز خوشی چو گفتار شیرین زبان
همه زر کانی و سیم سپید
ز سر تا ببن، وزمیان تا کران
نه صد یک از آن سیم در هیچ کوه
نه ده یک از آن زر در هیچ کان
نبشته درو آفرینهای شاه
ز گفتار این و ز گفتار آن
بسیجیده چون کار هر نیکخو
پسندیده چون مهر هر مهربان
چه گویی سکندر چنین جای کرد
چه گویی چنین داشت نوشیروان
به فرخ ترین روز بنشست شاه
در ین خانه خرم دلستان
بدان تا درین خانه نو کند
دل لشکر خویش را شادمان
سپه را بود میزبان و بود
هزار آفرین بر چنین میزبان
یکی را بهایی بتن در کشد
یکی را نوندی کشد زیر ران
بهایی، بر آن رنگهای شگفت
نوندی، بر آن برستامی گران
کسی را که باشد پرستش فزون
کنون کوه زرین کشد زیر ران
به یزدان که کس در پرستیدنش
نکرده ست هرگز به مویی زیان
همه پادشاهان همی زو زنند
بشاهی و آزادگی داستان
ز شاهان چنوکس نپرورد چرخ
شنیدستم این من ز شهنامه خوان
ستوده بنام و ستوده بخوی
ستوده به جان و ستوده به خوان
جهان را به شمشیر هندی گرفت
به شمشیر باید گرفتن جهان
شهان دگر باز مانده بدو
بدادند چون سکزیان سیستان
ندادند و بستد بجنگی که خاک
زخون شد درآن جنگ چون ارغوان
به تیغ او چنان کرد و ایشان چنین
چه گویی چنین به بود یا چنان
هم از کودکی بود خسرو منش
خردمند و کوشنده و کاردان
به بد روز همداستانی نکرد
که بازوش با زور بود و توان
بزرگی و نیکی نیابد هرگز
کسی کو به بد بود همداستان
همه پادشاهان که بودند، زر
به خاک اندرون داشتندی نهان
نبودی به روز وبه شب ماه و سال
جز اندیشه بر گنجشان قهرمان
خداوند ما را ز کس بیم نیست
مگر ز آفریننده پاک جان
بدین دل گرفتست گستاخ وار
به زر و به سیم اندرون خان و مان
ز بس توده زر که در کاخ او
بهر کنج گنجی بود شایگان
کسی که به جنگ آید آنجا زجنگ
چنان باز گردد که سرگشته خان
هر آن دودمان کان نه زین کشورست
برآید همی دود از آن دودمان
همی تا به هر جای در هر دلی
گرامی و شیرین بود سوزیان
همی تا ز بهر فزونی بود
همیشه تکاپوی بازارگان
به شادی زیاد و جز او کس مباد
جهان را جهاندار تا جاودان
بداندیش او گشته در روز جنگ
چو در کینه اردشیر اردوان
بماناد تا مانده باشد زمین
بزرگی و شاهی درین خاندان
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب: قصیده
تعداد ابیات: ۳۹
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲۷ - در مدح خواجه ابوسهل عبدالله بن احمد بن لکشن دبیر گوید
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲۹ - در مدح یمین الدولة و امین الملة محمود بن ناصرالدین
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.