۳۶۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴

چنان به وصل تو میلیست خاطر مارا
که دل به صحبت یوسف کشد زلیخا را

بیابیا که به شب چون چراغ درخوردست
به روز شمع جمال تو مجلس مارا

تو را به صحبت ماهیچ رغبتی باشد
اگر بود به نمک احتیاج حلوا را

زخاک درگهت ابرام دور می دارم
که آب درنفزاید ز سیل دریا را

به وصف حسنت اگر دم نمی زنم شاید
که نیست حاجت مشاطه روی زیبا را

جفا و ناز به یک بارگی مکن امروز
ذخیره کن قدری زین متاع فردا را

زلعل خود شکری، من گشاده می گویم،
بده وگرنه میان بسته ایم یغما را

مرا ز لعل تویک بوسه آرزو کردن
سزد که عرصه فراخست مر تمنا را

زجام عشق تو مستم چنانکه بررویت
بوقت بوسه فراموش می کنم جا را

بوصل خویشم دی وعده کرده ای و امروز
چنین غزل زرهی بس بود تقاضا را

زبهر تاج وصال تو سیف فرغانی
(شب فراق نخواهد دواج دیبا را)
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.