۲۵۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳

بیاور آنچه دل ما به یکدگر کشدا
به سر کشد آنچه دلم بار او به سر کشدا

غلام ساقی خویشم که بامداد پگاه
مرا زمشرق خم آفتاب بر کشدا

چو تیغ باده برآهختم از نیام قدح
زمانه باید تا پیش من سپر کشدا

چه زر چه سیم و چه خاشاک پیش مرد آن روز
که از میانه ی سیماب آب زر کشدا

خوش است مستی واز روزگار بی خبری
که چرخ غاشیه مست بی خبر کشدا

اگر به ساغر زرین هزار باده کشم
هنوز همت من باده ی دگر کشدا

در نشاط (من) آنگه گشاده تر باشد
که مست باشم وساقی مرا بدر کشدا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.