۲۶۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱

اگر دلست بجان می خرد هوای ترا
وگر تن است بدل می کشد جفای ترا

بیاد روی تو تازنده ام همی گریم
که آب دیده کشد آتش هوای ترا

کلید هشت بهشت ار بمن دهد رضوان
نه مردم اربگذارم درسرای ترا

اگر بجان وجهانم دهد رضای تو دست
بترک هر دو بدست آورم رضای ترا

بگیر دست من افتاده را که در ره عشق
بپای صدق بسر می برم وفای ترا

چه خواهی ازمن درویش چون ادا نکند
خراج هردو جهان نیمه بهای ترا

برون سلطنت عشق هرچه پیش آید
درون بدان نشود ملتفت گدای ترا

سزد اگر ندهد مهر دیگری دردل
که کس بغیر تو شایسته نیست جای ترا

مرا بلای تو ازمحنت جهان برهاند
چگونه شکر کنم نعمت بلای ترا

اگرچه رای تو درعشق کشتن من بود
برای خویش نکردم خلاف رای ترا

بدست مردم دیده چو سیف فرغانی
بآب چشم بشستیم خاک پای ترا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.