هوش مصنوعی:
این شعر عاشقانه و عرفانی، بیانگر عشق عمیق و ایثارگرانه شاعر به معشوق است. شاعر از درد فراق و امید به وصال میگوید و عشق را بالاتر از هر پاداش مادی میداند. او معشوق را منبع نور و جمال میداند و خود را همچون یعقوب، اسیر عشق یوسفوار او میخواند.
رده سنی:
16+
مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه موجود در شعر، برای درک و تجربه نوجوانان و بزرگسالان مناسبتر است. همچنین، استفاده از استعارهها و اشارات تاریخی و مذهبی ممکن است برای کودکان قابل درک نباشد.
شمارهٔ ۴۱
ایا چوحسن بمعنی نکو بصورت خوب
وصال تست مرا همچو عافیت مطلوب
شهید عشق تو بعد از اجل چو جان زنده
گدای کوی تو نزد همه چو زر محبوب
چو جان حدیث تو شیرین ولیک شورانگیز
غم تو در دل عاشق چو وجد در مجذوب
لبت که مست کند همچو خمر عاشق را
میی زدرد مصفا ولی بشهد مشوب
تو رو نمودی ومشغول شد بغم عاشق
بلا بیامد و منسوب شد بصبر ایوب
بنور روی تو پیش از بروز بتوان دید
جمال صورت کامن پس حجاب غیوب
ایا بملک سلیمان بحسن چون یوسف
منم بعشق زلیخا بحزن چون یعقوب
نه بهر جنت و حورست کوشش عاشق
نه بهر ملک بود مشتغل علی بحروب
امید وصل تو اندر دل و منم محزون
کلید باب فرح با من ومنم مکروب
کرا که نام برآمد بدفتر عشقت
بخواند سر معمازخط نامکتوب
بنزد عاشق جز ذکر تو سخن باطل
بنزد بنده به جز عشق تو هنر معیوب
گرم بدست فتد اندهت بصد شادیش
غذای روح کنم ای غم تو قوت قلوب
که بی عیار محبت دل رهی قلبست
وگر بسکه شاهان شود چو زر مضروب
اگر نه سایه تو بر من اوفتد هستم
چو ذره یی که بود آفتاب ازو محجوب
رجای وصل تو در جان سیف فرغانیست
چنانکه در دل عاصی امید عفو ذنوب
وصال تست مرا همچو عافیت مطلوب
شهید عشق تو بعد از اجل چو جان زنده
گدای کوی تو نزد همه چو زر محبوب
چو جان حدیث تو شیرین ولیک شورانگیز
غم تو در دل عاشق چو وجد در مجذوب
لبت که مست کند همچو خمر عاشق را
میی زدرد مصفا ولی بشهد مشوب
تو رو نمودی ومشغول شد بغم عاشق
بلا بیامد و منسوب شد بصبر ایوب
بنور روی تو پیش از بروز بتوان دید
جمال صورت کامن پس حجاب غیوب
ایا بملک سلیمان بحسن چون یوسف
منم بعشق زلیخا بحزن چون یعقوب
نه بهر جنت و حورست کوشش عاشق
نه بهر ملک بود مشتغل علی بحروب
امید وصل تو اندر دل و منم محزون
کلید باب فرح با من ومنم مکروب
کرا که نام برآمد بدفتر عشقت
بخواند سر معمازخط نامکتوب
بنزد عاشق جز ذکر تو سخن باطل
بنزد بنده به جز عشق تو هنر معیوب
گرم بدست فتد اندهت بصد شادیش
غذای روح کنم ای غم تو قوت قلوب
که بی عیار محبت دل رهی قلبست
وگر بسکه شاهان شود چو زر مضروب
اگر نه سایه تو بر من اوفتد هستم
چو ذره یی که بود آفتاب ازو محجوب
رجای وصل تو در جان سیف فرغانیست
چنانکه در دل عاصی امید عفو ذنوب
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۵
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.