۲۹۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۷

دلم بربود دوش آن نرگس مست
اگر دستم نگیری رفتم از دست

چه نیکو هر دو با هم اوفتادند
دلم با چشمت این دیوانه آن مست

نمی دانم دهانت هست یا نیست
نمی دانم میانت نیست یا هست

تویی آن بی دهانی کو سخن گفت
تویی آن بی میانی کو کمر بست

بجانم بنده آزاده یی کو
گرفتار تو شد وز خویشتن رست

دگر با سیف فرغانی نیاید
دلی کز وی برید و در تو پیوست

گدایی کز سر کوی تو برخاست
بسلطانیش بنشاندند و ننشست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.