۲۹۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۰

کسی کو غم عشق جانان نداشت
چو زنده نفس می زد و جان نداشت

گدای توام ای توانگر بحسن
چنین مملکت هیچ سلطان نداشت

تویی آن شفایی که بیمار دل
بجز درد تو هیچ بیمار نداشت

دلی را که اندوه تو جمع کرد
غم هر دو کونش پریشان نداشت

از آن مشتغل شد بشیرین خود
که خسرو چو تو شکرستان نداشت

بملک ارسکندر بود مفلس است
که همچون خضر آب حیوان نداشت

بخارست جانی که عاشق نشد
دخانست ابری که باران نداشت

غم عشق خور سیف اگر زنده ای
هر آنکس که این غم نخورد آن نداشت

مرو بی محبت که مفتی عشق
چنین مؤمنی را مسلمان نداشت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.